نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





تمام خواسته ی من...  

 

 

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 1:18 | |







 

خنده هایم شکلاتی شده اند ولی زیادی خالص…

 

 

 

 

تلخ تلخ ...


[+] نوشته شده توسط غزاله در 23:49 | |







باز هم مثل همیشــــــه که تنــــــها میشوم...

 

 دیــــــــــــــــوار اتاق پناهم میدهـــــــــــــــــد...


 بـــــــــــــــــــــــی پناه که باشی قدر دیــــــــــــوار را میدانی...


[+] نوشته شده توسط غزاله در 23:49 | |







برایم دعا کن...

برایم دعا کن اجابتش مهم نیست نیاز من به آرامشی است که بدانم تو به یاد منی . . .

[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:18 | |







 مـــــــــــدتها....

 
بعدازمدتهادیدمش...
 
 
 
دستاموگرفت وگفت:
 
 
 
چقدردستات تغییرکرده..
 
 
 
خودم وکنترل کردم وتودلم گفتم:
 
 
 
بی معرفت!!!
 
 
 
دستای من تغییرنکرده...
 
 
 
دستای توبه دستای اون عادت کرده....

[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:20 | |










 
 
کـاش مـی فـهـمیـدی ....

قـهـر میـکنم تـا

دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:

بـمان...


نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛


و آرام بـگویـى:


هـر طور راحـتـى ... !
 

[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:7 | |







خدایا اجازه می تونم ورقمو بدم

         می دونم وقت امتحان تموم نشده ولی خیلی خسته ام

        خدایا  یا خیلی برگردون عقب یا خیلی بزن جلو

           اینجا زندگیم خیلی خش داره


[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:58 | |







دلم برایت تنگ است...

 گالری تصاویر سوسا وب تولز


[+] نوشته شده توسط غزاله در 16:34 | |







این قرآر آخر اسـ ــت !


رَفتَنـ بَهانِهـ نِمیـ خواهَد ،


بَهانِهـ هایـ ماندَنـ کِهـ تَمامـ شَوَند کافیستـ !





به چشمانم دروغی گفتم

گفتم که به خوابم میایی

شایدپلک هایم

دمی ارام گیرند



دلم یه قایق می خواد پر از ارامش
یه قایق که بره و بره و تن سردمو با خودش ببره
تا جایی که همه دنبالم بگردن و دلشون واسم تنگ شه
بگن اگه بود میزاشتیم اون گلای تو باغچرو اب بده
من حالا یه قایق پیدا کردم ولی یه مشکل داره
قایق ارامش من پارو نداره!!!!!! 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:55 | |







یلی قصه اش را دوباره خواند . برای هزارمین بار.... ومثل هربار لیلی قصه باز هم مرد

لیلی گریست وگفت :کاش اینگونه نبود

خدا گفت :هیچ کس جزتو قصه ات را تغییر نخواهد داد !!

لیلی! قصه ات را عوض کن...

لیلی اما میترسید . لیلی به مردن عادت داشت .

تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود..

خدا گفت : لیلی عشق میورزد تا نمیرد . دنیا لیلی زنده میخواهد

لیلی آه نیست . لیلی اشک نیست . لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست ..

لیلی ! زندگی کن...

اگر لیلی بمیرد ، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد ؟

چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟...

چه کسی طعام نور در سفره های خوشبختی بچیند؟

چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟ ؟..

چه کسی پیراهن عشق را بدوزد ؟ ؟ ...

لیلی قصه ات را دوباره بنویس ..

لیلی به قصه اش بازگشت....

این بار اما نه به قصد مردن .

که به قصد زندگی .

و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام .......
 


 



 





 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:45 | |







zendegi

  

 

زندگی باید کرد !

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه با سوسوی امیدی کمرنگ

زندگی باید کرد !

گاه با غزلی از احساس

گاه با خوشه ای از عطر گل یاس

زندگی باید کرد !

گاه با ناب ترین شعر زمان

گاه با ساده ترین قصه یک انسان

زندگی باید کرد !

گاه با سایه ابری  سرگردان

گاه با هاله ای از سوز پنهان

گاه باید روئید

از پس آن باران

گاه باید خندید

بر غمی بی پایان

لحظه هایت بی غم ............

روزگارت آرام ........

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:5 | |







 وقتی چشمانم را روی هم می گذارم


خواب مرا نمی برد


تو را می آورد !

از میان فرسنگ ها

فاصله...!

 

 

 

 
 
 

 

  •  

[+] نوشته شده توسط غزاله در 22:17 | |







  

 
 
 
دلـــــم براے تــو کــه نه,
 
 
ولـ ــے َبرای روزهــا ی باهمـــ بودنمـان تَنـگـــ شده
 
 
براے تــو که نه ،
 
 
ولے برای "مواظِـ ـب خودت باش" شنیدن تَنـگــ شده
 
 
براے تـــو که نه ،
 
 
ولے برای نگاهـ ـے که تا پیچ سَرکوچه تعقیبم میکرد تَنـگــ شده
 
 
براے تـــو که نه ،
 
 
ولے برای دلے که نگرانم میشد تَنـگــ شده
 
 
راستش ! براے اینها که نه . . . .
 
 
برای خودت .....دلَم خیــلے تَنـگــ شده
 
 
 
 

[+] نوشته شده توسط غزاله در 22:16 | |







بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد ...

بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم

بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم

بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود

بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد

بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت

مــرا بـبـخـش ...

زيبارويي که مي داند زيبايي ماندني نيست پرستيدني ست / حکیم ارد بزرگ ( پدر فلسفه اردیسم Philosophy of Orodism)

 

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 12:35 | |







 


تـــو کـیســــتی ، کـــه من اینگـــونه بـی تـــو بـی تـــابــم


[+] نوشته شده توسط غزاله در 12:14 | |







تو همه عشق منی

تو تموم عاشقانه منyyyyyyyتی

 


مـن بــه انـدازه‌ی تــقدیر تــوام که بـه دسـت روشـنت دل بسـته

آسمون دل گرفته با منه گریه انگار که به من پیوسته

حـس خـوب داشـتنت هــمرامـه ایـن به مـن گرمـی بـودن مــیده

من به این دلهره عادت دارم این تویی داره امونم میده

تــو تــموم عاشــقانه‌ی منــی کـه به هـر جـهت پر از احسـاسـی

تو با دستای قشنگت داری پل رویا رو برام میسازی

من بــدون تـو یــعنی یـک مــرداب مـی‌رسـم به تیرگی یک خـواب

بگو این تاریکی‌ها با ما نیست در میاد از پشت ابرا مهتاب


دوست دارم یه دنیا که نه بی اندازه


[+] نوشته شده توسط غزاله در 12:10 | |







kia ta hala ashegh shodan?


[+] نوشته شده توسط غزاله در 10:5 | |







چراغارو خاموش کن هوا هوای درده
دوست ندارم ببینی چشمی‌که گریه کرده
چراغارو خاموش کن سرگرم گریه باشم
می‌خوام به روم نیارم باید ازت جدا شم
فکر نبودن تو دنیامو می‌سوزونه
چراغارو خاموش کن چشم و چراغ خونه
یه خورده آرومم کن نشون نده که سردی
حالا وقته دروغه بگو که بر‌میگردی
از شرم اشکای من رفتی چرا یه گوشه
ازم خجالت نکش چراغا که خاموشه
اگه دلت هنوزم باهام یکم رفیقه
یه خورده دیرتر برو فقط یه چند دقیقه



 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 11:20 | |







 

 


بــــانو

"حـــــوا "


.... تو مگر سیب را پوست کندی خوردی ؟


که دنیا اینگونه پوست ما را می کند



...!

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:12 | |







 

 

گــاه دلم می‌گیرد ،

گــاه زندگی سخت می‌شود .

گــاه تنها ، تنهايي آرامش مي آورد


گــاه گذشته اذيتم مي كند .

 

گــاه هوایت دیوانه‌ام می‌کند .


این " گــاه " ها ، گــهگاه

 

تمامِ روز و شب من می‌شوند ...

 

آن وقت بغض راه گــلویم را می‌گیرد ... !


درست مثل همین روزهــا ...


 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:11 | |







 

 

                                                                                

 

گلــــــــوی آدم را


باید گاهــــــــــی بتراشند ...


تا برای دلتنگـــــــــی های تازه جا باز شود


دلتنگی هایی که جـــــــــایشان نه در دل


که در گلــــــــوی آدم است


دلتنگی هــــــــــایی که می توانند آدم را خفه کنند

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:10 | |







۞۞۞۞....۞۞............۞۞........۞۞۞۞.......................۞۞
۞۞۞۞.....۞۞..........۞۞......۞۞۞۞۞۞...................۞۞
......۞۞......۞۞.........۞۞....۞۞............۞۞................۞۞
۞۞۞۞.......۞۞......۞۞....۞۞...............۞۞..............۞۞
۞۞۞۞........۞۞....۞۞.....۞۞...............۞۞..............۞۞
......۞۞.........۞۞...۞۞.......۞۞............۞۞................۞۞
۞۞۞۞..........۞۞۞۞...........۞۞۞۞۞۞......۞۞۞۞۞۞
۞۞۞۞.............۞۞..................۞۞۞۞.........۞۞۞۞۞۞

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:6 | |







 

هيچ وقت بي خداحافظ


كسي را ترك نكن نميداني


چه درد بدي است پير شدن


در


كوچه هاي بي خداحافظ......!!!

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 23:13 | |







آنروز...


تازه فهميدم...


در چه بلندايي آشيانه


داشتم...


وقتي از چشمانت افتادم...


هنوز دست و پاي دلم


درد مي كند...


چقدر شكستن سخت است...


وقتي تو داري نگاه


ميكني...!

 

 

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 23:12 | |







خسته شدم از بس

به

آدمايي كه ميخوان جاي تو رو توي

 


                                 
قلبم

 

بگيرن گفتم :


                  
ببخشيد اينجا جاي دوستمه ، الان


                                  
برميگرده

 

 

 
 

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 23:10 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد