نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن

منو از این دلخوشیها آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم

واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم

 

منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه

بوسیدنت برای من تولد یک نفسه

چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه

نوازشه دستای تو عادت ترکم نمیشه


فقط تو آغوش خودم دغدغه ها تو جا بذار

به پای عشق من بمون هیچکسو جای من نیار

مهر لباتو رو تن و روی لب کسی نزن

فقط به من بوسه بزن به روح و جسم وتن من

*******************************************

 

گفتی که می بوسم تو را
گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی
گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در ؟؟
گفتم که با افسونگری او را ز سر وا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرمشش
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو رو گویم برو؟؟
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا

*******************************************

 

چراغارو خاموش کن هوا هوای درده
دوست ندارم ببینی چشمی که گريه
کرده

چراغارو خاموش کن سرگرم گریه باشم
می‌خوام به روم نیارم باید ازت جدا شم

فکر نبودن تو دنیامو می‌سوزونه
چراغارو خاموش کن چشم و چراغ خونه

یه خورده آرومم کن نشون نده که سردی
حالا وقته دروغه
بگو که بر‌میگردی

از شرم اشكهاي من رفتی چرا یه گوشه
ازم خجالت نکش چراغا که خاموشه

اگه دلت هنوزم باهام یکم رفیقه
یه خورده دیرتر برو فقط یه چند دقیقه


[+] نوشته شده توسط غزاله در 1:39 | |







اشک

اون رفت خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پس اشکامو پیش خودم نگه می دارم تا اگه شاید یه روزی برگشت اون تنگ بلورو نشونش بدم و بگم:

 

 

واسه تویی که به قول خودت تحمل دیدن حتی یه قطرشو نداشتی

http://img4up.com/up2/35688341349820795658.jpg

بی انصاف ببین دونه به دونه ی این اشکا رو واسه تو ریختم

ولی حیفه اشکام آخه خودم اونو تو اشکام دیدم و می دونم اگه از چشمام بیفته دیگه نمی بینمش.

جوری مسافرت خیلی زودتر بر می گرده . شاید این جوری باشه گرچه تا حالا این اتفاق نیفتاده.

منم همه ی اشکامو تو یه تنگ بلور جمع کردم یه گل شقایقم پر پر کردم و ریختم روش آخه می گن این

 گذشت و هیچ اعتنایی نکرد.

 گونه هات می لغزه انگار آسمون رو سرم خراب می شه اما چه آسون از کنار قطره قطره ی اشکام

همون اشکایی که هر موقع از چشمام جاری می شد می گفت:وقتی گریه می کنی و این اشکا رو 

حتی قطره های اشکمو ندید

دلم واسه خودم خیلی می سوزه وقتی یادم می یاد چه جوری حاضر بودم زندگیمو واسش بدم.

می دونی چیه؟

کو اونی که می گفت بدون من می میره؟

کو؟ کجاست؟                                                                    

اما حالا...

یادم می یاد یه روز بهم گفت بدون من می میره


[+] نوشته شده توسط غزاله در 1:37 | |







********* ارزوهاي مرده... *********

خدا جون ميشه تو امشب منو تو بغل بگيري؟

بگي اروم توي گوشم ديگه وقتشه بميري؟

خدا جون ميگن تو خوبي مثل مادرا ميموني

اگه راست ميگن ببينم عشق من كجاست؟ميدوني؟

خدا جون ميشه يه كاري بكني به خاطر من؟

من ميخوام كه زود بميرم اخه سخته زنده موندن

من كه تقصيري نداشتم پس چرا گذلشته رفته؟

خدا جون تو تنها هستي ميدوني تنهايي سخته

زنده موندن يا مردن من واسه اون فرقي نداره

اون ميخواد كه من نباشم باشه اشكالي نداره

خدا جون ميخوام بميرم تا بشم راحته راحت

اما عمر اون زياد شه... حتي واسه ي يه ساعت

 

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 1:33 | |







وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم: عزیزم، این کار را نکن.
نگفتم: برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده.
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه،
رویم را برگرداندم.
حالا او رفته
و من
تمام چیزهایی را که نگفتم، می شنوم.
نگفتم: عزیزم متاسفم،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم: اختلاف‌ها را کنار بگذاریم،
چون تمام آن‌چه می‌خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.
گفتم: اگر راهت را انتخاب کرده‌ای،


من آن را سد نخواهم کرد.
حالا او رفته
و من
تمام چیزهایی را که نگفتم، می‌شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشک‌هایش را پاک نکردم
نگفتم‌: اگر تو نباشی
زندگی‌ام بی‌معنی خواهد بود.
فکر می‌کردم از تمامی آن بازی‌ها خلاص خواهم شد.
اما حالا، تنها کاری که می‌کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.
نگفتم: بارانی‌ات را درآر…
قهوه درست می‌کنم و با هم حرف می‌زنیم.
نگفتم: جاده بیرون خانه
طولانی و خلوت و بی‌انتهاست.
گفتم: خدانگهدار، موفق باشی،
خدا به همراهت.
او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم، زندگی کنم.




 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:46 | |







دلتنگ

      نه دلم تنگ نشده واسه ي ديدن تو

                                     واسه بوي گل ياس واسه عطر تن تو

                  نه دلم تنگ نشده واسه بوسيدن تو

                                     براي وسوسه ي چشماي روشن تو

                       چرا دلتنگ تو باشم؟

                              چرا عكستو ببوسم؟

                                     چرا تو خلوت شبهام چشم به راه تو بدوزم؟

                                                    چرا ياد تو بمونم؟ تويي كه نموندي پيشم

                        . . .

                                     ميدونم تا آخر عمر نه ديگه عاشق نميشم


[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:54 | |







تحمل کردن قشنــــــــــــگه

اگه قرار باشه یه روزی به تو برســـــــــــــم

انتظار آسونـــــــــه

اگر قرار باشه دوباره تو رو ببینــــــــم

زندگی  شیرینـــــه

اگه قرار باشه دستاتو تو دستام بگیــــــــــرم

مشکلات حل میشــــــــه

اگه قرار باشه روزی به پات بمیـــــــــرم

اشکهام به لبخند تبدیل میشــــــــه

اگه یه بار ببوســــــــــمــت

و لبخندهام دوباره به اشــــــــک

فقط اگه ببینم خیال رفتـــــــــــن داری

اما بدون دوستـــــــــت دارم

از پشت این همه فاصـــــــله

از پشت این همه حـــــــرف

دوستت دارم تا بی نهایت عشقـــــــــــم

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 17:59 | |







  اولين ملاقات٬ ايستگاه اتوبوس بود.
    ساعت هشت صبح.
    من و اون تنها.
    نشسته بود روی نيکت چوبی و چشاش خط کشيده بود به اسفالت داغ خيابون.
    سير نگاش کردم.
    هيچ توجهی به دور و برش نداشت.
    ترکيب صورت گرد و رنگ پريدش با ابروهای هلالی و چشمای سياه يه ترکيب استثنايی بود.
    يه نقاشی منحصر به فرد.
    غمی که از حالت صورتش می خوندم منو هم تحت تاثير قرار داده بود.
    اتوبوس که می اومد اون لحظه ساکت و خلسه وار من و شايد اون تموم می شد.
    ديگه عادت کرده بودم.
    ديدن اون دختر هر روز در همون لحظه برای من حکم يه عادت لذت بخش رو پيدا کرده بود.
    نمی دونم چرا اون روزای اول هيچوقت سعی نکردم سر صحبت رو با اون باز کنم.
    شايد يه جور ترس از دست دادنش بود.
    شايدم نمی خواستم نقش يه مزاحم رو بازی کنم.
    من به همين تماشای ساده راضی بودم.
    دختر هر روز با همون چشم های معصوم و غمگين با همون روسری بنفش بی حال و با همون کيف مشکی رنگ و رو رفته می اومد و همون جای هميشگی خودش می نشست.
    نمی دونم توی اون روزها اصلا منو ديده بود يا نه.
    هر روز زودتر از او می اومدم و هر روز ترس اينکه مبادا اون نياد مثل خوره توی تنم می افتاد.
    هيچوقت برای هيچ کس همچين احساس پر تشويش و در عين حال لذت بخشی رو نداشتم.
    حس حضور دختر روی اون نيمکت برای من پر بود از آرامش ... آرامش و شايد چيزديگه ای شبيه نياز.
    اعتراف می کنم به حضورش هرچند کوتاه و هر چند در سکوت نياز داشتم.
    هفته ها گذشت و من در گذشت اين هفته ها اون قدر تغيير کردم که شايد خودمم باور نمی کردم.
    ديگه رفتنم به ايستگاه مثل هميشه نبود.
    مثل ديوانه ها مدام ساعت رو نگاه می کردم و بی تابی عجيبی روحم رو اسير خودش کرده بود.
    ديگه صورتم اصلاح شده و موهام مرتب نبود.
    بی خوابی شبها و سيگار های پی در پی.
    خواب های آشفته لحظه ای و تصور گم کردن يا نيامدن او تموم شب هامو پر کرده بود.
    نمی دونم چرا و چطور به اين روز افتادم.
    فقط باور کرده بودم که من عوض شدم و اينو همه به من گوشزد می کردن.
    يه روز صبح وسوسه عجيبی به دلم افتاد که اون روز به ايستگاه نرم.
    شايد می خواستم با خودم لجبازی کنم و شايد ... نمی دونم.
    اون روز صدای تيک تاک ساعت مثل پتک به سرم کوبيده می شد و مدام انگشتام شقيقه های داغمو فشارمی داد.
    نمی تونستم.
    دو دقيقه مونده به ساعت هشت ديوانه وار بدون پوشيدن لباس مناسب و بدون اينکه حتی کيفم رو بردارم دوان دوان از خونه زدم بيرون و به سمت ايستگاه رفتم.
    از دور اتوبوس رو ديدم که بعد از مکثی کوتاه حرکت کرد و دور شد و غباری از دود پشت سرش به جا گذاشت.
    من ... درست مثل يک دونده استقامت که در آخرين لحظه از رسيدن به خط پايان جا می مونه دو زانو روی آسفالت افتادم و بدون توجه به نگاه های متعجب و خيره مردم با چشمای اشک آلود رفتن و درو شدن اتوبوس رو نگاه می کردم.
    حس می کردم برای هميشه اونو از دست دادم.
    کسی که اصلا مال من نبود و حتی منو نمی شناخت.
    از خودم و غرورم بدم می اومد.
    با اينکه چيزی در اعماق دلم به من اميد می داد که فردا دوباره تو و اون روی همون نيمکت کنار هم می نشينيد و دوباره تو می تونی اونو برای چند لحظه برای خودت داشته باشی ... بازم نمی دونستم چطور تا شب می تونم اين احساس دلتنگی عجيب رو که مثل دو تا دست قوی گلومو فشار می داد تحمل کنم.
    بلند شدم و ايستادم.
    در اون لحظه که مضحکه عام و خاص شده بودم هيچی برام مهم نبود جز ديدن اون.
    درست لحظه ای که مثل بچه های سرخورده قصد داشتم به خونه برگردم و تا شب در عذاب اين روز نکبت وار توی قفس تنهايی خودم اسير بشم تصويری مبهم از پشت خيسی چشمام منو وادار به ايستادن کرد.
    طرح اندام اون ( که مثل نقاشی پرتره صورت مادرم از بر کرده بودم ) پشت نيمکت ايستگاه اتوبوس شکل گرفته بود.
    دقيق که نگاه کردم ديدمش.
    خودش بود.
    انگار تمام راه رو دويده بود.
    داشت به من نگاه می کرد.
    نفس نفس می زد و گونه های لطيفش گل انداخته بود.
    زانوهام بدون اراده منو به جلو حرکت داد و وقتی به خودم اومدم که چشمام درست روبروی چشم های بی نظيرش قرار گرفته بود.
    دسته ای از موهای مشکی و بلندش روی پيشونيشو گرفته بود و لايه ای شبيه اشک صفحه زلال چشمشو دوست داشتنی و معصومانه تر از قبل کرده بود.
    نمی دونستم بايد چی بگم که اون صميمانه و گرم سکوت سنگين بينمونو شکست.
    - شما هم دير رسيديد؟
    و من چی می تونستم بگم.
    - درست مثل شما.
    و هر دو مثل بچه مدرسه ای ها خنديديم.
    - مثه اينکه بايد پياده بريم.
    و پياده رفتيم ...
    و هيچوقت تا اون موقع نمی دونستم پياده رفتن اينقدر خوب باشه.
 

 

 

[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:49 | |







پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا


[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:34 | |







دلم گرفته،نیستی تو این بار پیشم

دیشب دلتنگیت آمده تا بگوید به یادم هستی
از آمدنت اشکهایم جاری شد سامانم
حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را
  خودت میدانی


[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:25 | |







دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود


« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس  تو خواهم شد »

***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »


[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:20 | |







برای تو نامه ای می نویسم ...دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور ...دور ...دور !تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند ! فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند ! خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!

  حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم .می دانی ،نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند و کسی که باید ، آن ها را نخواند ! قرار نیست این را هم بخوانی ...قرار نیست بیقراری ام را بفهمی ! قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرد ...قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است ...قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم !و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد...اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی ! دلتنگ کسی که دوستش داری...برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی ! برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی ! برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی ! 

تو فکر می کنی آن روز چند سال خورشیدی دیگر است ؟آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟ پای کدام بن بست کنار کدام درخت پایین کدام پنجره برای آخرین دیدار گریسته باشیم ؟

هنوز زود است ...برای تو که از حال دلم غافلی زود است ..نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم ...نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند ! و هر روز سایه ام ،کمرش خم و خم تر می شود !این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم ...برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم ...وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای...گیسوانم یک در میان سپید و سیاهند مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند! کوچه ها را که نگو ...بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود ...تکان دستی ، سلامی...خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد !هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم ...نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند .هنوز هم انتظار را دوست دارم .هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد ...به دست هایی که توی هوا تکان می خورند و به بوسه هایی که میان دود ...گم می شوند ! خوش به حال قطارها همیشه می رسند ...اما من ...هیچ وقت نرسیدم ! هیچ وقت ...تمام زندگی ام فاصله بود ...

این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشد ...چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو، از مسافری که عمری عاشقت بود ...

  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  





[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:14 | |







 

هرگز هیچ حسرتی در دنیا این چنین یک جا جمع نمیشود

که در این سه کلمه ((او دوستم ندارد


[+] نوشته شده توسط غزاله در 16:55 | |







 

یادت نره ...

 

یادت نره به یادتم تو تک تک ثانيه ها
هر جا که هستی نازنين گاهی به خواب من بیا
یادت نره چشمای من ناز نگاهتو می خواد
یادت نره بدون تو یادی سراغم نمی یاد
یادت نره با رفتنت تموم نشد قصه ما
هر جا که هستی عشق من گاهی به خواب من بیا
تو رفتی اما اسم تو ورد زبون من شده
خاطره ی قشنگ تو بلای جون من شده
من تو رو خوب یادمه اما تو یادت نمی یاد
باورت نمی شه این دل هنوز تو رو بخواد
ولی باورت بشه که من همیشه با توام

 

هنوزم دوست دارم خیلی زیاد


[+] نوشته شده توسط غزاله در 16:52 | |







خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که پر از عشق و محبت است!

خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که سردر آن شعری از صداقت است!

وارد آنجا که شدی ، یکرنگ به رنگ آبی عشق است

، آواز عاشقانه ای که در خانه قلبم برپا شده را گوش کن، که آهنگساز آن  سرنوشت است!

پنجره های این خانه را باز کن که بیرون از آن دریای عشق است ،

عکست را بر روی طاقچه ببین ، اینجا مثل بهشت است!

دلتنگی معنا ندارد آنگاه که تو در قلب منی ، همصدا باش با عشق ای تو  که دنیای منی!

در خانه قلبم را ببند و کلیدش را با خود به داخل ببر ، در همانجا باش  مرا با خود به رویاها ببر!

خوش آمدی به خانه قلبم ، حالا دیگر تو صاحب خانه ای ، جز تو کسی لایق  

اینجا نیست ، تو دیگر تا ابد مال منی!

خوش آمدی به خانه عشق ، به جایی که کمپانی مهر و محبت است

، سرچشمه صداقت و یکرنگی است ، تکیه گاهیست برای تو ،  اینجا خانه عشق تو است!

خوش آمدی به خانه عشق ، سرپناه تو همینجاست تا پایان سرنوشت....


 
 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 10:23 | |







قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

 

و من چقدر ساده ام

که سال های سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان 

                       به نرده های ایستگاه رفته

                                                    تکیه داده ام


[+] نوشته شده توسط غزاله در 10:19 | |







گفتمش: دل میخری؟

پرسید: چند؟

گفتمش: دل مال تو ، تنها بخند...

خنده کرد و دل ز دستانم ربود...

تا به خود باز آمدم ، او رفته بود...

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

جای پایش روی دل جا مانده بود...

                                                         ***

 

      

                             

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر

هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر...

تقصیر از ما نیست!!

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...       

 

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 10:15 | |







دلمو شکستی اما نگرانتم هنوزم

نکنه یه روز بسوزه دل تو به حال و روزم

دلمو شکستی اما نفسام ارزونی تو

این چشای بی فروغم همیشه بارونی تو


[+] نوشته شده توسط غزاله در 23:51 | |







 

باورت کرده بودم گفتی که واسم میمیری
             حالا که بردی دلم رو چرا از پیشم میری؟
گفتی شک نکن به عشقم خواستی که آسوده باشم
              برای خوشخبختی تو بهتره ازت جداشم
گریه امونم نمیده با کسی صحبت بکنم
          می خوام که دردامو بگم اگه که فرصت بکنم
دلم میگه چیزی نگو خدا جوابشو میده
              التماسشم نکن اون داره از پیشت میره
به دل میگم گریه نکن قسمت من همین بوده
        می خوام بدونی تو فقط قصه ی عشقم این بوده
نفرین بشه عشقی رو که آخر اون جداییه
          خودت نمی دونی عزیز عشق تو بی وفاییه


[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:0 | |







 

روز مرگم لحظه ی سردی دستام
                   فکر اینکه از گناهت بگذرم واسم محاله
آخه از وقتی که زفتی هر شب و روز
                                  این دلم داره فقط از غم می ناله
هر جا هستی این طلسم با تو بمونه
                                  که دلت تنها بشینه کنج خونه
آره نفرین می کنم به قلب سنگیت
                              آره نفرین می کنم یادت بمونه
نفرین من به اون دل سیاته هر جا بری نفرین من باهاته
                        بغض بشینه توی گلوت بشی تو زارو خسته
بمیره اون که زیر پات نشسته بمیره اون که زیر پات نشسته
                                ای عشق اشتباهی بسوزی توی غربت
واسه مقام مردن نداشته باشی نوبت
                        زجر بکشی بفهمی نفرین من اثر کرد
به روز من بیفتی دلت بشه پر از غم
                   روز قیامت من جلو راهت سبز میشم
یاد نگات میفتم و رد میشم
واسه گناهت میری تو جهنم نفس راهت می کشم رد میشم
 
 

[+] نوشته شده توسط غزاله در 19:58 | |







 

کاش از اول می دونستم تو مال دیگرونی       کاش از اول می فهمیدم تو با من نمی مونی
کاش از اول می دونستم تو سهم من نمیشی             کاش می فهمیدم تواز عشق من گریزونی
از فکرو قلبم تو نمیری که به همین زودی        تو اون فرشته ی پاکی که من فکر می کردم نبودی
می دونم هر جا که هستی با هر کسی نشستی                   به راحتی فراموشم می کنی تو به زودی  
این همه عاشق بودم تو فهمیدی با تو صاق بودم تو نفهمیدی          من که عاشق بودم تو نفهمیدی با تو صاق بودم تو نفهمیدی
کاش از اول می فهمیدم تو مغروری                                     کاش می دونستم از دنیای من دوری            
 کاش آروم آروم از قلب من می رفتی                                         چه دروغ های شیرینی به من می گفتی              

[+] نوشته شده توسط غزاله در 19:51 | |







کی اشکاتو پاک می کنه

 

کی اشکاتو پاک میکنه شبا که قصه داری

دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری

شونه ی کی مرحم حق حقت میشه دوباره

از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره

برگ ریزونای پاییز کی چشم برات نشسته

از جلو پات جمع میکنه برگای زد و خسته

کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا

تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا


[+] نوشته شده توسط غزاله در 16:34 | |







        برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. کنار تو درگیر آرامشم 

 

همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین 
آرزوی منی 

 

منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام 
قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه 

 

از این عادت باتو بودن هنوز.. ببین لحظه لحظم کنارت خوشه
همین عادت با تو بودن یه روز.. اگه 
بی تو باشم منو میکشه 

 

یه وقتایی انقدر حالم بده.. که میپرسم از هر کسی حالتو
یه روزایی حس میکنم پشت من.. همه شهر میگرده دنبال تو

 

منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه

 

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:45 | |








[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:39 | |







لحظه به تو رسیدن

 

 

 

لحظه ی به تو رسیدن یه تولد دوبارس

هر چشم تو رو داشتن یه غروب پر ستارس

خواستن دستای گرمت مث ماجرا می مونه

برق الماسای چشمت مث کیمیا می مونه

اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگ تازه

اسم من کنار اسمت قصر خوشبختی میسازه

زیر چتر لمس دستات میشه تا خدا رها شد

 میشه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد
 
با تو غم رنگی نداره زندگی شهر فرنگه
 
از تو قلعه ی نگاهت رنگ غصه ام قشنگه
 
از تو قلعه ی نگاهت رنگ غصه ام قشنگه
 
شعله ی آتیش چشمات یه چراغونی زیباس
 
لحظه ی به تو رسیدن بهترین لحظه دنیاس
 
 با یه لبخند طلاییت همه ی زمین می لرزه
 
آرزوی تو رو داشتن به هزار دنیا می ارزه
 
 روی انگشتر شعرم قیمتی ترین نگینی
 
دوست دارم واسه همیشه روی چشم من بشینی
 
میشه تو هوای پاکت تا سحر نفس نفس زد
 
تا تو باشی میشه آسون چهره ی آفتابو پس زد

 

 

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:35 | |







آخه چرا تنهام گذاشتی..........

خیلی ممنون انقد آسون منو داغون کردی

واسه احساسی که داشتم دلمو خون کردی

تو که هیچ حسی به این قصه نداشتی واسه چی

منو به محبت دو روزه مهمون کردی

همه عالم می دونستن که بری میمیرم

اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی

خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم

خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم

من حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوا

با همین سر به هواییت منو ویرون کردی

من که با نگاه شیرین تو فرهاد شدم

مگه این کافی نبود که منو مجنون کردی؟

همه عالم می دونستن که بری میمیرم

اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی

خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم

خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم


[+] نوشته شده توسط غزاله در 15:10 | |



صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد