و عشق تنها عشق







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






سلامی گرم تقدیم به کسی که خیلی دوستش دارم...

سلامی به نیمه گمشده ام...

سلام عشق من...

میخوام برات بنویسم ...

میخوام که برات بخونم ....

خیلی حرفا تو دلم نگفته مونده حرفهایی که به هیچکس نمیتونم بزنم

خیلی چیزا هست که دوست دارم بهت بگم ولی نمیتونم ...نمیتونم

دلم برات تنگ شده نمیدونم الان کجایی و داری چی کار میکنی ولی

دوست دارم که

بدونی دوست دارم که بفهمی یکی هست که لحظه لحظه زندگیشو به

خاطر وجود تو

زندگی میکنه...

نمیتونم چیزی بهت بگم تمام حرف ها و احساساتمو تو خودم سرکوب

میکنم

میترسم... میترسم که یه دفعه قلبم عقلمو شکست بده ...

میترسم که همه چیزو بهت بگم و تو رو از دست بدم ...من سر دو

راهی موندم

درست نمیدونم که چی میخوام ولی اینو خوب میدونم که به وجودت

احتیاج دارم

بهت احتیاج دارم چون دوست دارم ...

دوست دارم که کنارم باشی ولی تو نیستی ...

خیلی دعا کردم که بتونم مدت بیشتری باهات باشم نمیتونستم قبول

کنم که برای

همیشه ازت جدا بشم خیلی دعا کردم...

خدا جواب دعامو داد خدا کمکم کرد ....دستمو گرفت اجازه نداد که

بیشتر از این بشکنم

خدا منو دید ....دید که از عشق تو کمرم بد جور شکسته دید که قلبم ت

و رو میخواد

خدا همه رو دید ...اون بود که کمکم کرد تا دوباره کنارت باشم

تا دیروز از خدا میخواستم که یه کاری کنه که بتونم بازم کنارت باشم ...

فقط همینو از خدا میخواستم ...نمیدونستم چرا؟

وقتی دلیلشو از خودم میپرسیدم میگفتم که بهت عادت کردم ولی...

ولی امروز که دیدمت دلیل واقعی عشق رو فهمیدم برای یک لحظه

عشق رو تو وجودم

حس کردم ...اره... من تو رو میخواستم ....تو رومیخواستم ولی نه به

این خاطرکه بهت

عادت کرده بودم به این خاطر که دوست داشتم هنوزم دوست دارم

هنوزم برای دیدنت

لحظه شماری میکنم هنوزم وقتی میبینمت قلبم تند تند میزنه هنوزم

وقتی یادت

می افتم اشک تو چشمام جمع میشه ...

هنوزم دوست دارم که دستاتو بگیرم ...دوست دارم فقط نگات کنم

وقتی بهم نزدیک میشی دوست دارم بهت بگم که دوست دارم ولی

نمیتونم ...

شب و روز از خدا میخوام همون طور که مهر تو رو تو دلم انداخته مهر

منم تو دلت بندازه

دیگه نمیدونم که چی بگم وقتی میخوام گریه گنم اشکام پایین نمیاد

چشمام این

اجازه رو بهم نمیدن که گریه کنم ...

گریه نمیکنم نه اینکه سنگم گریه غرورمو بهم میزنه وقتی میخوام گریه

کنم اونقدر به تو

و خاطراتت فکر میکنم تا گریم بگیره خاطراتت تنها چیزیه که گریم

میندازه...

وقتی یادم به روزای گذشته می افتم دلم اتیش میگیره دوست دارم که

مال من باشی

ولی دوست ندارم که به زور نگهت دارم دوست دارم خودت بیای

طرفم ...

دلم خیلی برات تنگ شده تو وقتی هستی ولی دوری از من نه میشه

زنده باشم نه

بمیرم حس عجیبیه نمیدونم چطوری برات توصیفش کنم ....

برات چند بیت شعر مینویسم که بیانگر تمام احساساتمه :



میخواستم بهت بگم چقدر پریشونم دیدم خود خواهیه...دیدم نمیتونم

تحمل میکنم بی تو به هر سختی به شرطی که بدونم شاد و

خوشبختی

به شرطی بشنوم دنیا ارومه که دوسش داری از چشمات معلومه

یکی اونجاست شبیه من یه دیوونه که بیشتر از خودم قدرتو میدونه

چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم؟

تو میخندی...چه شیرینه...گذشتن.... تازه می فهمم!

تو رو میخوام تموم زندگیم اینه دارم میرم ته دیوونگیم اینه

نمیرسه به تو حتی صدای من تو خوشبختی همین بسه برای من



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:54 | |