مـن بــه انـدازهی تــقدیر تــوام که بـه دسـت روشـنت دل بسـته
آسمون دل گرفته با منه گریه انگار که به من پیوسته
حـس خـوب داشـتنت هــمرامـه ایـن به مـن گرمـی بـودن مــیده
من به این دلهره عادت دارم این تویی داره امونم میده
تــو تــموم عاشــقانهی منــی کـه به هـر جـهت پر از احسـاسـی
تو با دستای قشنگت داری پل رویا رو برام میسازی
من بــدون تـو یــعنی یـک مــرداب مـیرسـم به تیرگی یک خـواب
بگو این تاریکیها با ما نیست در میاد از پشت ابرا مهتاب
دوست دارم یه دنیا که نه بی اندازه
|