نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






[+] نوشته شده توسط غزاله در 22:3 | |







چرا تنهام گذاشتی


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:53 | |







دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

خورشید مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

بیاید راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا

بخوانی خالق خود را

اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور

ببوسی سجده گاه خالق خود را

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او

دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

با او بگویی:

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

دعایت می کنم، روزی

نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند

کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی

با موج های آبی دریا به رقص آیی

و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی

بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی

به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا

برایت آرزو دارم

که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بگیرد آن زبانت

دست و پایت گم شود

رخساره ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را

ندانی کیستی

معشوق عاشق؟

عاشق معشوق؟

آری، بگویی هیچ کس

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ای خوب من

گاهی دعایم کن



تو هم ای خوب من گاهی دعایم کن
 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 1:8 | |







گفتی که امشب اومدم بهت بگم باید برم
گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
"باید برم" برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود شاید که تقصیر منه
شاید که این عاقبت این جوری عاشق شدنه

سفر همیشه قصه ی رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه

دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچه ای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه

سفر همیشه قصه ی رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه

دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون واسه خونه ای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره ای که عاشق دیدن توست !

بمون برای کوچه ای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه

بمون واسه خونه ای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره ای که عاشق دیدن توست !

بمون برای کوچه ای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه
 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 17:10 | |







 

 

 

           او رفت...

                     ولی 

                           نه طبق قانون وداع


[+] نوشته شده توسط غزاله در 16:24 | |







حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟

میگذاشتی من نیز حرفهایم را برایت بگویم

لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ،

حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم

چه راحت شکستی دلم را ، حتی نشنیدی یک کلام از حرفهایم را ،

چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم ،حالا من مانده ام و تنهایی و یک دریای غم

چه آسان دلکندی از همه چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست ...

به جا ماند خاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان

و همه ی این خاطره ها در یک لحظه بر باد رفت ...

فکرش را هم نمیکردم این روز بیاید ،

همیشه فکر میکردم فردا دوباره لحظه دیدارمان بیاید...

این روزها خیلی دلم گرفته ، سردرگم و بی قرارم ،

حس میکنم آخرین روزهاست و در این لحظه ها حتی میتوانم نفسهایم را بشمارم...

نفسهایی که دیگر در هوای تو نیست ،

ثانیه هایی که به یاد تو است و در کنار تو نیست ،

لحظه هایی که حتی به خیال تو نیست ...

تا قبل از آمدنت ، داشتنت برایم رویا بود ،

با همان رویا سر میکردم زندگی ام را ، تا تو آمدی ....

حقیقت شد آن رویای شیرین ، تا تو رفتی ،

کابوس شد آن لحظه های شیرین و اینجاست

که دیگر حتی رویای تو نیز دلم را خوش نمیکند ،

اینجاست که تنها تو را میخواهم نه نبودنت را...

حرف آخرت همین بود؟ خداحافظ؟

صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ،

حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی ...

گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی.... گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی....
 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:59 | |







براش بنویس دوستت دارم اخه می دونی ادما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد میبرند ولی یه نوشته به این سادگیا پاک شدنی نیست گر چه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یه قلب هم ساده تره ولی تو بنویس ...تو بنویس

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:36 | |









چقدر سخته تو چشمهای کسی که تمام عشقت رو دزدیده وبه جاش یه زخم همیشگی رو

قلبت هدیه داده زل بزنی وبه جای انکه لبریز از کینه و نفرت بشی،حس کنی هنوزم دوسش

داری. چقدر سخته توخیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدش هیچ چیزی به جز

سلام نتونی بگی….. چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه،

اما مجبور باشی بخندی تانفهمه هنوزم دوسش داری



مگذار که عشق ، به عادت دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادن گل های باغچه

به عادت آب دادن گل های باغچه تبدیل شود ! عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست

داشتن دیگری نیست . پیوسته نو کردن خواستنی است که خود پیوسته خواهان نو شدن

است و دگرگون شدن تازگی ، ذات عشق است و طراوت ، بافت عشق چگونه می شود تازگی

و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 20:17 | |







سلام
به همه دوستاي خوبم
خيلي دلم مي خواد از همه غصه هاي درونم بنويسم
اما نمي دونم چرا تا مي خوام بنويسم
دوقطره اشك فاتحه نوشتنو مي خونه
توي شهر هميشگي خودمون غريب شدم
چند وقتي ميشه ديگه آسمونم براي غربت دلم نمي باره
همه اون حرفا و قول هاي رنگي همه واسه قشنگي بوده
كاش وقتي براي اولين بار (دوستت دارم) نوشتيم با خودكار مي نوشتيم
تا با ورق خوردن روزگار پاك نشه
اما اين يه قانونه كه بايد اول با مداد نوشت
من و اون هم با مداد نوشتيم.....
داره پاك ميشه
اما اون حواسش نيست
كاش مي شد چند سال به عقب برگشت
خاطره ها با اينكه خاك خوردن اما تا غبار از تنشون برمي داري
بازم قشنگن
خيلي وقت بود كاري به كار صندوقچه ي كوچولوي خاطره هام نداشتم
اما عصراي جمعه اونقدر دلگير هست
كه آدم ياد همه چي مي افته
همه اون چيزهايي که وقتي داري قدرشون نمي دوني
اما وقتي براي هميشه ازدست مي دي تازه مي فهمي كه چقدر تنهايي
من امروز به اندازه تمام آرزوهام تنهام
و هيچكس اندازه تنهايي منو نمي فهمه
كاش مي تونستم به گذشته برگردم
فقط چند روز
اما هميشه جز يه اي كاش بزرگ هيچي نيست
كاش امشب خواب گذشته داغونمو مي ديدم
دلم خيلي تنگ شده
 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 22:12 | |










یادمه اون دم آخر



باچشام بهت میگفتم



میری ومن تاهمیشه

یاداین لحظه می افتم

باورم نمیشد هرگز

که جدایی درکمینه

مرگ من بارفتن تو

راه حل آخرینه

حالاازوقتی که رفتی

بغض حالم توگلومه

تنها یکبارتورودیدن

این تموم آرزومه

کاشکی بودی ومیدیدی

بعدتوچه حالی دارم

توشبهای تلخ گریه

شونه هاتوکم میارم

دردبی توزنده بودن

به خدادردکمی نیست

توقلب خسته ی من

غیرتوجای کسی نیست
 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 22:8 | |







دلم شکست ؟!

عیبی ندارد شکستنی ست دیگر لعنتی ، می شکند

اصلا فدای سرت

قضا و بلا بود از سرت دور شد ......

اشکم بی امان می ریزد

مهم نیست

آب روشنی ست

خانه ات تا ابد روشن


[+] نوشته شده توسط غزاله در 14:29 | |







قصه عشق

سالها میگذرد از شب تلخ وداع

از همان شب که تو رفتی و به چشمان پر از حسرت من خندیدی

تو نمیدانستی

تو نمی فهمیدی

که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن

رفتی و از دل من روشنایی ها رفت

لیک بعد از ان شب

هر شبم را شمعی روشنی می بخشید

بر غمم می افزود

جای خالی تو را میدیدم

می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم

به وفای دل تو

و به خوش باوری این دل بیچاره خود

ناگهان یاد تو می افتادم

باز می لرزیدم

گریه سر می دادم

خواب می دیدم من که تو بر میگردی

تا سر انجام شبی سرد و بلند

اشک چشمان سیاهم خشکید

آتش عشق تو خا کستر شد

یاد تو در دل من پرپر شد

اندکی بعد گذشت

اینک این من...تنها...دستهایم سرد است

قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم

گر چه تنها هستم

نه به دنبال توام

نه تو را می جویم

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب

کاش می دانستم عشق تو می گذرد

تو چه آسان گفتی دوستت دارم را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را

آه...افسوس چه سود

قصه ای بود و نبود ...



 

[+] نوشته شده توسط غزاله در 16:1 | |







میدونست دلم اسیر

ولی رفت

میدونست گریم میگیره

ولی رفت

میدونست تنهایی سخته

ولی رفت

میتونست باهام بمونه

نتونست

یعنی نخواست كه بتونه

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 15:56 | |








[+] نوشته شده توسط غزاله در 15:46 | |








سلامی گرم تقدیم به کسی که خیلی دوستش دارم...

سلامی به نیمه گمشده ام...

سلام عشق من...

میخوام برات بنویسم ...

میخوام که برات بخونم ....

خیلی حرفا تو دلم نگفته مونده حرفهایی که به هیچکس نمیتونم بزنم

خیلی چیزا هست که دوست دارم بهت بگم ولی نمیتونم ...نمیتونم

دلم برات تنگ شده نمیدونم الان کجایی و داری چی کار میکنی ولی

دوست دارم که

بدونی دوست دارم که بفهمی یکی هست که لحظه لحظه زندگیشو به

خاطر وجود تو

زندگی میکنه...

نمیتونم چیزی بهت بگم تمام حرف ها و احساساتمو تو خودم سرکوب

میکنم

میترسم... میترسم که یه دفعه قلبم عقلمو شکست بده ...

میترسم که همه چیزو بهت بگم و تو رو از دست بدم ...من سر دو

راهی موندم

درست نمیدونم که چی میخوام ولی اینو خوب میدونم که به وجودت

احتیاج دارم

بهت احتیاج دارم چون دوست دارم ...

دوست دارم که کنارم باشی ولی تو نیستی ...

خیلی دعا کردم که بتونم مدت بیشتری باهات باشم نمیتونستم قبول

کنم که برای

همیشه ازت جدا بشم خیلی دعا کردم...

خدا جواب دعامو داد خدا کمکم کرد ....دستمو گرفت اجازه نداد که

بیشتر از این بشکنم

خدا منو دید ....دید که از عشق تو کمرم بد جور شکسته دید که قلبم ت

و رو میخواد

خدا همه رو دید ...اون بود که کمکم کرد تا دوباره کنارت باشم

تا دیروز از خدا میخواستم که یه کاری کنه که بتونم بازم کنارت باشم ...

فقط همینو از خدا میخواستم ...نمیدونستم چرا؟

وقتی دلیلشو از خودم میپرسیدم میگفتم که بهت عادت کردم ولی...

ولی امروز که دیدمت دلیل واقعی عشق رو فهمیدم برای یک لحظه

عشق رو تو وجودم

حس کردم ...اره... من تو رو میخواستم ....تو رومیخواستم ولی نه به

این خاطرکه بهت

عادت کرده بودم به این خاطر که دوست داشتم هنوزم دوست دارم

هنوزم برای دیدنت

لحظه شماری میکنم هنوزم وقتی میبینمت قلبم تند تند میزنه هنوزم

وقتی یادت

می افتم اشک تو چشمام جمع میشه ...

هنوزم دوست دارم که دستاتو بگیرم ...دوست دارم فقط نگات کنم

وقتی بهم نزدیک میشی دوست دارم بهت بگم که دوست دارم ولی

نمیتونم ...

شب و روز از خدا میخوام همون طور که مهر تو رو تو دلم انداخته مهر

منم تو دلت بندازه

دیگه نمیدونم که چی بگم وقتی میخوام گریه گنم اشکام پایین نمیاد

چشمام این

اجازه رو بهم نمیدن که گریه کنم ...

گریه نمیکنم نه اینکه سنگم گریه غرورمو بهم میزنه وقتی میخوام گریه

کنم اونقدر به تو

و خاطراتت فکر میکنم تا گریم بگیره خاطراتت تنها چیزیه که گریم

میندازه...

وقتی یادم به روزای گذشته می افتم دلم اتیش میگیره دوست دارم که

مال من باشی

ولی دوست ندارم که به زور نگهت دارم دوست دارم خودت بیای

طرفم ...

دلم خیلی برات تنگ شده تو وقتی هستی ولی دوری از من نه میشه

زنده باشم نه

بمیرم حس عجیبیه نمیدونم چطوری برات توصیفش کنم ....

برات چند بیت شعر مینویسم که بیانگر تمام احساساتمه :



میخواستم بهت بگم چقدر پریشونم دیدم خود خواهیه...دیدم نمیتونم

تحمل میکنم بی تو به هر سختی به شرطی که بدونم شاد و

خوشبختی

به شرطی بشنوم دنیا ارومه که دوسش داری از چشمات معلومه

یکی اونجاست شبیه من یه دیوونه که بیشتر از خودم قدرتو میدونه

چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم؟

تو میخندی...چه شیرینه...گذشتن.... تازه می فهمم!

تو رو میخوام تموم زندگیم اینه دارم میرم ته دیوونگیم اینه

نمیرسه به تو حتی صدای من تو خوشبختی همین بسه برای من


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:54 | |







 

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛

هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !

براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

از انتظار ... از انتـــــ ــــــــ ــــــ ـــــظار متــــــنـــــفــــــرم
 


 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:51 | |








[+] نوشته شده توسط غزاله در 22:9 | |







بمون

 

تنها نرو با من بمون  قيد همه چي رو نزن...........................


 
 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 22:7 | |







به ياد تو تنهايي ها رو سر ميكنم......................كاش يه روز برگردي.........................


 
 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 22:5 | |







 

 
       با تو یك دنیا قشنگی می شود
با تو حتی خوابهای تلخ من
یك بغل رویای رنگی می شود
هیچ می دانی دلم این روزها
بی تو دائم بی قراری می كند؟
عصر بغض آلود و خیس جمعه ها
در فراقت سخت زاری می كند؟
نامه های هر شبم را خوانده ای؟
نامه ای از لحظه های انتظار
از میان كوچه های تنگ دل
نامه ای از باغ سیب بی بهار
آسمان هم باز باریدن گرفت
می نوازد چنگ باران را خدا
بوی خوب خاك و عطر یاد تو
می كشد تا شهر رویایت مرا
كاش در این لحظه های تلخ درد
شانه هایت تكیه گاه گریه بود
كاش لبخند قشنگت از دلم
غصه های كهنه اش را می ربود
چشمهای خیس من در یك امید
قلب من در آرزوی وصل توست
سوخت باغ هستی ام در این خزان
خوب می دانم بهاران فصل توست
عاشقت خواهم ماند
 بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت
بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد
 بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست
 بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد
بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 18:48 | |







اگر من شاعرم شعرم تو هستی/اگر من عاشقم عشقم تو هستی/اگر من یک کتاب کهنه هستم.بدان زیباترین برگش توهستی


[+] نوشته شده توسط غزاله در 21:33 | |







بوسه یعنی وصل شیرین دولب.

بوسه یعنی عشق در اعماق شب.

بوسه یعنی مستی از مشروب عشق.

بوسه یعنی آتش و گرمای تب.

بوسه یعنی لذت از دلدادگی.

لذت از شب لذت از دیوانگی.

بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق.

طعمه شیرینی به رنگ سادگی .

بوسه آغازی برای ما شدن.

لحظه ای با دلبری تنها شدن.

بوسه آتش میزند بر جسم و جان .

بوسه یعنی عشق من ، با من بمان.

شرم در دلدادگی بی معنی است .

بوسه بر میدارد این شرم از میان.

طعم شیرین عسل از بوسه است .

پاسخ هر بوسه ای یك بوسه است .

بهترین هدیه پس از یك انتظار .

بشنوید از من فقط یك بوسه است.

بوسه را تكرار می باید نمود.

بوسه یعنی عشق و آواز و سرود.

بوسه یعنی وصل جانها از دو لب.

بوسه یعنی پر زدن ، یعنی صعود

بوسه یعنی شادی و شور و نشاط .

بوسه یعنی عشق خالی از گناه.

بوسه یعنی قلب تو از آن من.

بوسه یعنی تو همیشه مال من.


[+] نوشته شده توسط غزاله در 14:40 | |







 امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را

منتظر نشسته ام

آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند


همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . . .
 

 


گـاه گاهـی دل من می گیرد
 
بـیـشـتر وقـت غروب

آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست

من وضـو خواهم سـاخـت

از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی

و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد


چقدر دلم هوایت را می کند


حالا که دگر هوایم را نداری...!
 
 
نميــــــدانم


تعبيـــــر نگاهت


خداحافظيست


يا انتــــــظار ؟!
 

 
از خواب پريدم


چشام پر اشک بود


بلند شدم و يه راست رفتم سمت کمد


تنها يادگاری از تو


عطرت بود که روی پيرهنم جا مونده بود


سر کشيدم بوی نبودنت رو
 

از توچـه پنهــان

گــاهی برایـم آنقـدر خواستنی می شوی


که شـروع می کنم


به شمــارش تک تک ثانیـه


برای یک بار دیگـر رسیـدن


به بوی تنت ...



پيشاني اَت بُقعه ي هَميشــه اَمن ياد ِ من است ...


مي بوسَمش شايـــد از پُشت اين ضَريـح حــاجت رَوا شوم !!!


چه روزنه امــیدی ممکن است باشد ؟!


وقتی نداشته ها بیــشتر از داشته هاست
 

 



منو بفهم


وقتي جز رفتن


واسم راهي نمونده

من خوبم ...خسته نیستم ... فقط


گاهی دستم به این زندگی نمی رود !!



شکستم



نه آن زمان که رفتی ..



همان وقت که گفتی می روی ..


هيچ كس


ويراني ام را حس نكرد


روز رفتنـــت را به خاطـــــر داری ؟


کفــــــش هایــــت را بغل کــــــرده بــــودی . . .


مبـــــادا صدایـــــش گوش هایـــــم را آزار دهـــــــــد ! ! !


نـــــوک ِ پا ، نـــــوک ِ پا دور شــــدی


از همیـــــن گوشــــه کنــــار


.


.


.


و امــــــــروز


بی ســــــر و صـــــــــدا پیدایـــــت شد


تـــــا بــــه رخ نکشـــــــــی اشتباهاتـــــــــــــم را


ایـــــن بـــــار کفــــش هایـــــت را می دزدم


مبــــــــــادا فکـــــر ِ رفتــــــــــن به ســـــرت بزنــــــــد
 


گمـــــــــان می کـــــردم وقتــــــــی نبـــاشم


دلـــــت می گیـــــرد


1 روز


1 ماه


1 سال


از رفتنــــــم می گذرد . . .


چه خیـــــال ِ بیهوده ای


وقــــتی دلت با دیگریســــــــت ...
 


مـَــن ..


طَعـــم شیرین یافتن را


در طَعم تلــخ از دَست دادن یافتــَـم


و در این میان


سَهم من تنهـــــا یک یادَت به خیر


ساده بود ..

 


[+] نوشته شده توسط غزاله در 14:34 | |







یه داستان عاشقونه.....

 

با این که قدیمیه اما حال میده

امروز که 2باره بهش برخوردم گفتم بزارمش تو وب

 

با یه يک شکلات شروع شد
من يک شکلات گذاشتم تو دستش اونم يک شکلات گذاشت تو دستم
من بچه بودم اونم بچه بود
سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد
ديد که منو ميشناسه
خنديدم
گفت دوستيم؟
گفتم دوست دوست
گفت تا کجا؟
گفتم دوستي که تا نداره
گفت تا مرگ
خنديدمو گفتم من که گفتم تا نداره
گفت باشه تا پس از مرگ
گفتم: نه نه نه نه تا نداره
گفت: قبول تا اونجا که همه دوباره زنده ميشن يعني زندگي پس از مرگ
باز هم با هم دوستيم؟
تا بهشت تا جهنم
تا هر جا که باشه منو تو با هم دوستيم
خنديدمو گفتم تو براش تا هر جا که دلت مي خواد يک تا بزار
اصلا يک تا بکش از سر اين دنيا تا اون دنيا
اما من اصلا براش تا نميزارم
نگام کرد نگاش کردم باور نميکرد
مي دونستم اون مي خواست حتما دوستيمون يک تا داشته باشه
دوستي بدون تا رو نميفهميد !!

گفت بيا برا دوستيمون يک نشونه بذاريم
گفتم باشه تو بذار
گفت شکلات باشه؟
گفتم باشه
هر بار يک شکلات ميذاشت تو دستم منم يک شکلات ميذاشتم تو دستش
باز همديگرو نگاه ميکرديم يعني که دوستيم دوست دوست
من تندي شکلاتامو باز ميکردم ميذاشتم تو دهنم تندو تند مي مکيدم
ميگفت شکمو
تو دوست شکموي مني وشکلاتشو ميگذاشت توي يک صندوقچه کوچولوي قشنگ
ميگفتم بخورش
ميگفت تموم ميشه مي خوام تموم نشه برا هميشه بمونه
صندوقچش پر از شکلات شده بود
هيچکدومشو نمي خورد
من همشو خورده بودم
گفتم اگه يک روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن يا کرمها اون وقت چي کار ميکني؟
ميگفت مواظبشون هستم
ميگفت مي خوام نگهشون دارم تا موقعي که دوستيم و من شکلاتمو ميذااشتم تو دهنمو مي گفتم نه نه نه نه تا نه دوستي که تا نداره !!

يک سال دو سال چهارسال هفت سال ده سال
بيست سالش شده
اون بزرگ شده من هم بزرگ شدم
من همه شکلاتامو خوردم
اون هم رو نگه داشته
اون اومده امشب تا خداحافظي کنه
مي خواد بره اون دور دورا
ميگه ميرم اما زود برميگردم
من که ميدونم اون بر نميگرده
يادش رفت به من شکلات بده
من که يادم نرفته شکلاتشو دادم
تندي بازش کرد گذاشت تو دهنش
يکي ديگه گذاشتم تو اون دستش گفتم بيا اين هم آخرين شکلات براي صندوقچه کوچولوت
يادش رفته بود يک صندوقچه داره برا شکلاتاش
هر دوتا رو خورد
خنديدم
ميدونستم دوستي اون تا داره اما دوستي من تا نداره
مثل هميشه
خوب شد همه رو خوردم
اما اون هيچ کدوم رو نخورده
حالا با يک صندوقچه پر از شکلاتهاي نخورده چي کار ميکنه؟


[+] نوشته شده توسط غزاله در 1:43 | |








[+] نوشته شده توسط غزاله در 1:33 | |



صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد